سیاوش منم نه از پریزادگان از ایرانم از شهر آزادگان که ایران بهشت است یا بوستان سپندار پاسبان ایران تو باد ز خرداد روشن روان تو بود ندانی که ایران نشست من است جهان سر به زیر دو دست من است هنر نزد ایرانیان است و بس ندادند شیر ژیان را به کس همه یکدلانند و یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود همه جای جنگی سواران بدی نشستن گه شهریاران بدی چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد حتما هممون میدونیم که این سروده ی بسیار زیبا از استاد بزرگ فردوسی ست. اما براستی چند نفر از ما زمان خود را وقف خواندن این اشعار گهر از بزرگمردان ایرانی می کند. انسان های بزرگ تاریخ ما که در سراسر جهان مشهور هستند چه فدر به تنهایی افتخار ما که خود را ایرانی می نامیم هستند؟ آیا من که به ایرانی بودن، اصالت، گذشته و بزرگان کشور خود افتخار میکنم به راستی چیزی از آنها میدانم ؟ چه قدر از فرهنگ خود میدانم؟ چه قدر به فرهنگ خود احترام میزارم؟ چه قدر برای حفظ آن تلاش می کنم؟ به راستی جایگاه فرهنگ با اصالت ما، که امروز روز دیگر خبری از ان اصالت و فرهیختگی ندارد کجاست؟ چه شد که ایرانی اصیل با فرهنگی اصیل که زبانزد بود به امروز رسیده، امروزی که دیگر نامی چنان گذشته از ان باقی نیست!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |